معنی صنعت بافندگی

حل جدول

صنعت بافندگی

نساجی


بافندگی

نساجی

جولاهی

فرهنگ عمید

بافندگی

عمل بافتن، بافتن پارچه یا فرش یا جوراب و امثال آن،


صنعت

(اقتصاد) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانه‌ها و کارگاه‌ها: صنعت داروسازی،
(اسم) (اقتصاد) هریک از شاخه‌های تولید: صنعت فرش، صنعت سینما،
(اسم) پیشه، کار،
(اسم) (ادبی) در بدیع، هریک از آرایه‌های لفظی و معنوی: صنعت تشبیه،
(اسم) [قدیمی] هنر،
[قدیمی] تظاهر، تصنّع،

لغت نامه دهخدا

بافندگی

بافندگی. [ف َ دَ /دِ] (حامص) عمل بافنده. جولاهگی. انتساج. (ناظم الاطباء). نساجی. حیاکت. نسج. جولاهی. حوک. معمولاً هر بافته ای از گره خوردن یا زیر و زبر افتادن و یا از زبر و زیر یکدیگر رد شدن دو تار و رشته، در دو جهت عمودی و افقی تشکیل شود. معمولا رشته ٔ عمودی طول پارچه را شامل میشود و تار افقی عرض پارچه را. تار افقی بهر یک از نخها و رشته های عمودی باید گره بخورد یا اینکه یک در میان از زیر وروی نخهای عمودی رد شود و ظرافت پارچه و بافته بستگی به قطر رشته و نخ دارد. البته این ساده ترین نوع بافندگی است. رشته عمودی تار و رشته ٔ افقی پود نامیده میشود. با تغییر رنگ و تعدد پودها، نوع رنگ و نقش بافته تغییر خواهد کرد. پس از تاب زدن و گره زدن یا از لارد کردن پودها و تار، بوسیله ٔ آلتی که آنرا معمولا «شانه » مینامند پودهای گره خورده یا از لارد شده را کوفته و بهم نزدیک میکنند که فاصله ای بین دو پود پدید نیاید و بافته محکم و متصل شود. بافندگی از قدیمترین هنرهای آدمی است و از عهد نئولیتیک آدمی بآن آشنا شده است. در عهد مفرغ ظاهراً لباسهایی از پشم می بافته اند. مصریها و ایرانیان و آسوریها این هنر را در ادوار اولیه ٔ تاریخ ترقی دادند. یونان و روم نیز در این هنر پیشرفتهائی داشته اند. در قرون وسطی، پارچه ها و بافته های شرقی بود که بازارهای اروپا را رونق میداد و فقطاز قرن 12 م. بود که ابریشم بافی در بیزانس رو به ترقی گذاشت. قرن هیجدهم کارگاههای بافندگی را با استفاده از قوه ٔ بخار و سرانجام برق به منتهای وسعت و ترقی رساند: هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه).


صنعت

صنعت. [ص َ ع َ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات):
روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [شاعری] همی
هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی.
منوچهری.
درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت و غیب دان را.
ناصرخسرو.
تا بدان صنعت شهرتی تمام یافتم. (کلیله و دمنه).
صنعت من برده ز جادو شکیب
سحر من افسون ملایک فریب.
نظامی.
استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگیست و حق تربیت وگرنه بقوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. (گلستان). رجوع به صنعه شود. || مصنوع. ساخته. || (مص) نت ساختن برای شعری. آهنگ ساختن موسیقی دانان قولی یا غزلی یا شعری را: فانشد الجماعه بیتاً... و احب ان یضاف الیه بیت آخر فبدره علی ابن مهدی... فاستحسنه ابوالحسن... و کان ابوالعیسی بن حمدون حاضراً فقال له الصنعه فیهما علیک فطلب عوداً. (معجم الادباء چ مارجلیوث ج 5 ص 428). || (اِمص) کیمیاگری. مشاقی. || (اِ) کیمیا. (مفاتیح العلوم).
- اهل صنعت، کیمیاگران: و بیشتری اهل روزگارخاصه اهل صنعت کوکب الارض، طلق را شناسند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| نیرنگ. حیلت. حیله: سوگند دهد که او [صاحب صنعت] با مساح صنعت و حیلت نکند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 111). || تدلیس. نفاق. دوروئی:
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم.
حافظ.
صنعت مکن که هرکه مَحبت نه راست باخت
عشقش به روی دل درِ معنی فراز کرد.
حافظ.
|| تکلف. جمله پردازی:
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد.
حافظ.
|| ظاهرسازی. ساختگی. تصنع:
همچو جنگ خرفروشان صنعت است.
؟

مترادف و متضاد زبان فارسی

بافندگی

پارچه‌بافی، جولاهی، نساجی


صنعت

تکنیک، حرفه، ساختن، صناعت، صنع، فن، هنر

فارسی به عربی

بافندگی

حیاکه، قوام

فرهنگ فارسی هوشیار

بافندگی

عمل بافنده، نساجی

فارسی به آلمانی

بافندگی

Strickend, Strickzeu (n) g, Weben [verb]


صنعت

Kunst (f)

فرهنگ معین

صنعت

فن، پیشه، حیله، چاره. [خوانش: (صَ عَ) [ع. صنعه] (اِ.)]

فرهنگ فارسی آزاد

صنعت

صَنْعَت، حرفه- عمل صانع و سازنده،

معادل ابجد

صنعت بافندگی

777

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری